سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاغی - یاغی
  •   سطح علمی
  • چند روز پیش توی یکی از کلاسها بحث تکراری پایین بودن سطح علمی
    دانشجوها مطرح شد و در نهایت استاد و برخی از دانشجویان به این
    نتیجه رسیدند که بعد از انقلاب فرهنگی چیزی که باعث پایین آمدن
    سطح علمی شد حضور برخی جانبازان عزیز ی بود که به واسطه
    سهمیه وارد دانشکده شدند !!! استاد میگفت برخی از این جانبازان
    حافظه بلند مدتشون را از دست داده بودند و نمیتوانستند چیزی رو که
    قبلا خوندن به یاد بیارند و میگفت من زجر این ایثار گرای عزیز رو میدیدم
    که یه دختر 19 ساله درسی رو 18 میگرفت ولی اونی که یه روزی که
    دور نبود قهرمان بود میشد 5 و واقعا براش اسفناک بود این وضع در نتیجه
    از بالا دستور اومد که سطح امتحانات را اونقدر پایین بیارید که این عزیزان
    بتوانند نمره قبولی رو بیاورند !!! استاد و بچه ها به این نتیجه رسیدند که
    ای کاش بجای دادن سهمیه دانشگاهی به این عزیزان که به واسطه
    داشتن مدرک دانشگاهی به پستهای اداری برسند ای کاش به اونها
    سرمایه خوبی در اون دوره میدادند و این عزیزان این سرمایه رو به کسب
    و کاری میزدند و چون اکثریت افراد مومنی بودند خیلی به نفع مردم هم
    از این لحاظ میشد . اون وقت هر کی از این عزیزان که دلش میخواست
    میومد و مثل همه امتحان کنکور میداد و با توانایش یه رشته ای قبول
    میشد و دیگه نه سطح علمی دانشگاهها پایین میومد و نه این عزیزان
    مشکل مالی داشتن که بخاطر اون بخواهند سهمیه ی زیادی بگیرند !!!
    البته این مورد در مورد خانواده های شهدا هم صدق میکنه .
    نمیدونم این هم یه پیشنهاد بود امیدوارم دوستان از این نوشته بد برداشت
    نکنند !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    پ.ن . امروز رفته بودیم اون جلسه ای که توی متن اشتباه رفته بودیم
    نوشته بودم البته اون جلسه اصلیه !!! من فکر میکردم این جلسات یه
    جور بازیه اما امروز وقتی گروهها تشکیل شد و خواستند تا یه هفته
    دیگه گروهها اولویت اولشون رو مطرح کنند دیدم نه بابا جلسه خیلی
    جدیه !!!
    پ.ن. اولین سوتی که دادم این بود که چون دیدم میز و صندلی بی
    توجه به بودن موکت با کفش رفتم تو که یهو یه آقای گفت کفشتون
    رو در بیارید وبیایید تو که بد ضایع شدم اما خوبیش این بود که 2یا
    3 نفر اون موقع توی اتاق بودند و همه بچه ها هنوز نیومده بودند و
    بقیه سوتی ها را جناب آبدارخونه  دادند خوب مسلما من حق رو
    به ایشون میدم چون متکلم واحد بودند در این جلسه که استارت
    کار بچه ها هم در این جلسه خورد . نمیدونم از پس این کار
    برمیام یا نه حالا خیالم راحته که اگه از پس این کار برنیومدم راحت
    میتونم انصراف بدم ، خوب جای شکرش باقیه
    پ.ن. چند وقته که آپ نکردم نمیدونم چرا ؟ احساس میکنم افتادم
    توی گردونه زمان و روزها و ساعتها از دستم در رفته !!!!!!!!!!!!!


  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 86/8/24 ساعت 10:27 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   خاطره شوهر خاله خان !!!
  • یه چند روزیه انقدر گرفتاری پیش اومده که اصلا مجالی برای نوشتن
    نیست اما یه موقع های میشه یه گریزی زد و با یه خاطره خندید !!!
    با خاله ام اینا رفته بودیم دیروز امامزاده صالح ، بله نایب الزیاره همه
    بودم . البته خیلی شلوغ بود و نماز ظهر و عصر را با اعمال شاقه و
    لگدهای که ملت زیارت کننده بهمون زدن خوندیم ! بعدش هم رفتیم
    پارک ملت و یه ناهاری زدیم جاتون خالی خوش گذشت خصوص اینکه
    پاییز امسال دلش میخواد بهار باشه ! توی پارک نوار عزاداری گذاشته
    بودن که باعث شد شوهر خاله خان بنده یاد یه خاطره ای بیفتند که
    در ایام جوونیشون اتفاق افتاده ، این خاطره از این قرار بود که:
    میگفتند حدود 15 یا 16 سالم بود که در مسجد محل احیا گرفته بودند
    ما و دوستانمون هم رفته بودیم یکی از دوستان من خیلی خیلی شر و
    شلوغ بود و هر جا گیر میاورد میخواست این شیطنتشو نشون بده !!!
    شبها احیا رسمه که برقها رو خاموش میکنندو عزاداری میکنند ، برای
    همین این دوست من یه فکری به کله اش زد و توی گلاب یه مقداری
    اسمشو گفت شوهر خاله ام من اسمشو یادم رفته حالا من میگم
    رنگ قرمز ریخت و چون بوی گلاب خیلی قویه و از طرفی برق ها هم
    خاموش بوده  در نتیجه ملت عزادار هم متوجه نشدند و به سر و
    صورتشون گلاب رو مالیدند اما به همین جا ختم نشد و این دوست
    من یه چندتایی مهر روی بخاری گذاشت و موقعی که ملت در همون
    چراغ خاموشی میخواستند نماز بخونند در یه فرصت مناسب مهر ها
    رو عوض کرد خصوصا مهر پیرمردها که انگار از نظر دوست شوهر خاله ام
    اونا هوچی تر بودند هیچی جونم براتون بگه آقا تا این بندگان خدا رفتند
    که سجده کنند داد و فریادشون در اومد و با شنیدن این داد و فریاد
    سریع چراغ ها را روشن کردند و ملت با دیدن هم بر ترسشون افزوده
    شد و با دیدن سر و صورت قرمز هم چند ثانیه ای یادشون رفت بپرسند
    علت داد و بیداد برخی از مردها چی بوده اما بعد با سوختگی روی
    پیشونی متوجه میشند و دنبال مقصر و همیشه هم که در یه جمع
    نگاه ها میره روی جوونها !!! شوهر خاله ام میگفت ما داشتیم از کنترل
    خندهمون میترکیدیم از طرفی نمیشد  قاه قاه زد بخاطر اینکه ملت توی
    مسجد بو میبردن که قضیه چیه اما نمیدونم حرف توی حرف اومد و ما
    بقی انگار ذوق تعریف خاطره اشون قلیان کرده باشه و خنده های پی
    در پی خلاصه من یادم رفت بپرسم آخرش چی شد !!!!!!!!!
    پ.ن. اونروزها این شوخی ها بوده امروزها رو خبر ندارم ! ؟ شاید چند
    سال دیگه تویه آینده یکی خاطره ی دیروزشو بخواد بگه !!!!!!!!!
    پ.ن. در ضمن شوهر خاله من فقط یه تماشاچی بوده و هیچ کاره !
    همین طوری گفتم سوء تفاهم پیش نیاد .


  • نویسنده: یاغی(چهارشنبه 86/8/16 ساعت 7:41 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   امروز در دانشکده غوغایی بود !!!
  • امروز وقتی وارد دانشکده میخواستیم بشیم 3 یا 4 تا مامور حراست که 
    به رضا زاده گفته بودن زکی ! دم در سفت و سخت وایساده بودن و
    کارت دانشجویی میدیدند ! ما هم شاکی رفتیم تو بدون توجه اما دوباره
    گفتند کارت نشون بدید ما هم با اکراه کارتمون رو در آوردیم ، وقتی رفتیم
    سر کلاس اعلامیه هایی را دیدیم روی صندلی ها که خبر از این میداد که از ساعت 12
    ظهر در دانشکده تحصنه ! تازه دوزاریمون افتاد که چرا در بزرگ دانشکده را
    بسته بودند و سفت و سخت کارت میدیدن............................
    ساعت 12 ظهر شد ما هم آماده شدیم که بریم تحصن ببینیم که ناگهان
    با صحنه ای مواجه شدیم ! حالا میگم ، در راستا اعتصاباتی که خرداد گذشته
    در دانشکده شده بود مبنا بر اینکه چرا اجازه انتخابات انجمن اسلامی
    داده نمیشود و بسیاری از دانشجو های آزادیخواه برای همین یا در زندان
    افتاده یا تعلیق شده بودند ، این تحصن امروز رخ داد !
    به بچه هایی که برای دانشگاههای دیگه بودند و بچه هایی که تعلیقی بودند
    اجازه ورود داده نمیشد تا در اعتصاب شرکت کنند در نتیجه بچه ها به در
    دانشکده ما که میله های همچون زندان دارد و بین میله ها شیشه است
    حمله کرده و تمام شیشه های در را پایین آوردند و بچه ها هم که داخل دانشکده
    بودند کمک کردند میله ها را بالا آوردند و بچه ها از زیر میله ها وارد دانشکده
    شدند و دیگر حراست مستعسل شد !!!!!!!!!!!!!!! بچه ها از دانشکده پلی تکنیک
    شریف ، علامه ، خواجه نصیر، تهران... بودن و هر کدوم به نمایندگی اکثر بچه های
    دانشکده خودشون و دانشجویان زندانی شده دانشکده شون شروع به سخنرانی
    کردند و شعار دادند . قضیه طوری شده بود که آدمهای خونه های اطراف
    دانشکده بالای پشت بومها و دم در خونه هاشون اومده بودند تا بیشتر بفهمن چه
    خبره ؟! ماشین ها و آدمهای خیابون هم پشت در دانشکده مشغول نگاه کردن بودن
    تا اینکه نیروی انتضامی وارد عمل شد و روبروی دانشکده اسکان یافت و بعد هم
    لباس شخصی ها اومدند با بیسیم هاشون ! برگردیم دانشکده ، بچه ها عکس
    دانشجوهایی که زندانی سیاسی شده بودن را بالا گرفته بودن و پلاکاردهایی
    همراه داشتند و برخی هم پارچه های سفیدی به پیراهنشون دوخته بودن !
    توی یه پلاکارد نوشته بود : احمدی نژاد دوستان ما را آزاد کن ! بچه ها شعارهایی
    از قبیل یار دبستانی من و رییس دانشگاه عزل باید گرددو چند تا شعار هم به
    ریاست جمهوری ( از وقتی اومدند روی کار ما نفهمیدیم روز دانشجو کی اومد کی
    رفت ! ) میدادند که ناگهان یکی از بسیجی ها با این شعار آخر مخالفت کرد که
    باعث درگیری بین دانشجوها و کتک کاری شد و تا اینکه ساعت آغاز به کار کلاسها
    بعد از ناهاری شروع شد بعضی از بچه ها رفتند سر کلاس ما هم چون 3 واحدی بود
    درس ناچارا و به زور دوستان اکیپ رفتیم که 5 دیقه ای نگذشته بود که صدای
    پاکوبی و دست وشعار بچه ها را در راهرو شنیدیم ما هم کلاسمون طبقه دوم و
    اولین راهرویی که پذیرای دانشجویان آزادیخواه بود ! دانشجوها شعار میدادن که
    دانشجو از کلاس بیرون آی اینجا دانشگاه نیست پادگان است ! و در کلاسها رو
    باز میکردن و بچه ها رو تشویق میکردند که از کلاس خارج بشوند و دانشجوها
    هم کم نزاشتند و تمام کلاسها رو تعطیل کردن حتی کلاسهای ارشد و دکترا
    هم تعطیل شد و فقط 3 کلاس منحل نشد اون هم شاید چون حضرات استاد
    تهدیدی کرده بودند !و دانشجوها تموم 4 طبقه دانشکده رو بالا رفتند و پای
    کوبیدند و دست زدند و شعار دادند و کارکنان دانشکده و اموزش و برخی از استادان
    فقط نظاره میکردن ! بچه ها از طرف دیگه از راه پله ها اومدن پایین و وارد
    بخش هیئت علمی شدن و در اتاقهای اساتید را که از پشت قفل شده بود
    میکوبیدند و میگفتند استاد فردا نوبت توست ( با توجه به اینکه برخی از اساتید
    دانشگاه ما رو به جرم سیاسی بودنشون اخراج کردن البته با ننگهای دیگه
    اخراجشون کردن ! ) و اسم اساتید رو بلند میگفتند و بهشون میگفتند چقدر سر
    کلاس برای ما حرف زدید از انقلاب فرانسه چقدر توی درسهامون از جنبش
    دانشجویی کشورهای دیگه شنیدیم حالا بیایید و جنبش دانشجویی ما رو ببینید
    اما دریغ از باز شدن یک در !!! شاید اساتید ما هم ترس نون داشتند و .....
    در همین حین بود که خبر رسید لباس شخصی ها یکی از بچه هایی که در این 
    تحصن شرکت داشته و به خاطر کاری از دانشکده خارج شده بود و سوار تاکسی
    شده رو گرفتند و به ناکجا آباد بردن با شنیدن این خبر دانشجوها به حیاط که چه
    عرض کنم نصفه حیاط دانشکده اومدن و بعد از یک دقیقه سکوت به خاطر دانشجویان
    زندانی تریبون آزاد گذاشتندو تا ساعت 3 مهلت دادن تا داشجویان دستگیری آزاد 
    شوند و لباس شخصی ها بروند تا با امنیت از دانشکده خارج بشوند !!!!!!!!!!!!!
    جلوی در دانشکده پر از دانشجو بود تا احتمالا دانشجوهای آزادیخواه شناخته شده
    بتونند بدون دیده شدن توسط لباس شخصی ها خارج بشوند و .......
    ما منتظر ماشین بودیم که بیایم خونه که خدا رو شکر هیچ ماشین خالی هم نبود
    ماشاء الله اکیپمون پر وپیمونه ! که ماشینهایی که رد میشدن از ما میپرسیدن چه
    خبره ما هم بلند جلوی لباس شخصی های بیسم به دست میگفتیم تحصنه
    البته بد جوری به ما نگاه میکردن وگرنه میخواستیم بگیم اینجا گوشت قربونی میدن
    تازه کباب شده اما حیف جیگرها سوخته !!!!!!!!!!!!!!!

    پ.ن. اقا ما گوشی جدید گرفته بودیم هر چی دکمه فیلمبرداری رو میزدیم
    فیلم گرفته نمیشد بعدا فهمیدیم که باید محکم دکمه رو فشار میدادیم
    صحنه های ناب از دستمون رفت اما باز هم به قدر اکتفا فیلم گرفتیم ! اینم
    از شانسمون !
    پ.ن. توی این هیرتی پیرتی چون کلاسمون رو منحل کرده بودیم باید هر
    گروهی میرفت توی اتاق استاد تا موضوع تحقیقشو مطرح کنه برای درس
    تکنیک ! ما هم گروهمون طبق معمول تنبل رفتیم و یه چیزی برای تحقیق
    گفتیم استاد هم که تیز از شانس بد ما ! محترمانه ما رو از اتاقش بیرون
    کرد البته ما بیشتر برای این دل و به دریا زدیم و بی موضوع رفتیم که
    حضورمون رو بخوریم !!! 
    پ.ن . دانشجوها اعلام کردن تا به خواسته هاشون توجه نشه ، پلمپه انجمن
    اسلامی باز نشه و دانشجویان زندانی آزاد نشوند این تحصن ها ادامه
    داره روزهای قبل در دانشکده های دیگه بود این امکان هست که روزهای
    بعد هم در دانشکده های دیگه باشه ! اما چون دانشکده ما در این زمینه
    بچه هاش فعالترند ممکن است ادامه اش تا نتیجه در دانشکده ما باشه !
    پ.ن . این تحصن امروز خفن تر بود به خاطر خودکشی دانشجوی دختر دانشگاه
    همدان در همین زندانهای ناکجا آباد و همچنین یورش به خوابگاههای 
    دانشجویی در شب قبل توسط حراست دانشگاه برای پیدا کردن اعلامیه !

    و یک سوال مگر ظلم قبلی با تلاش دانشجویی سرنگون نشد حالا هم اگر
    ظلمی باشد نباید ترسی از جنبش دانشجویی باشد ؟ تاریخ همه چیز را
    معلوم خواهد کرد و ظلم پابرجا نمیماند من این رو در کتابهای تاریخ مدرسه
    یاد گرفته ام !!!!!!!!!!!!!!
     پ.ن. اما دریغ که هیچ رسانه ی داخلی این اخبار را پخش نخواهد کرد !
    اما در فلان کشور سکولار دانشجویی سرش را بخارد در این رسانه ها بازگو
    خواهد شد ! این هم یه جور امنتداری !
    پ.ن . متنم طولانی شد ولی ارزش خوندن داره !!!


  • نویسنده: یاغی(سه شنبه 86/8/8 ساعت 8:55 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   قناری ، دلم گرفته
  • پرنده کوچیک توی قفس بود اما این دفعه قفس از جنس لطیف شیشه بود
    نه از جنس ضمخت آهن
    ! روی هر بخشی از دیوار شیشه ای کلماتی
    نوشته شده بود ، از جمله آزادی ، برابری ، عدالت و ...
    خیلی چیزهای دیگه
    پرنده کوچولو هم خوندن بلد بود ! وقتی این کلمات رو میدید روی دیوار شیشه ای
    به خیال اینکه این قسمت دیوار شیشه ای نرمه و با چند بار کوبیدن خودش به
    اون میتونه آزاد بشه از عدالت برخوردار بشه دارای برابری با قویتر ها بشه !
    خودش رو زد به دیوار اما بدتر دردش گرفت
    . کم کم گریه اش گرفت نه از طعم
    درد بلکه از اینکه ای کاش خوندن بلد نبود و دیوار شیشه ای با این واژه های 
    مقدس گولش نمیزد
    ! اما یک دفعه یه فکری به سرش زد بلند شد و هر بار
    محکمتر از دفعه ی قبل خودشو زد به دیوار شیشه ای ، خون صورتشو غرق
    خودش کرده بود ولی باز ادامه میداد ! وقتی نوبت آخرین ضربه برای آزادی
    شد پرنده به رهایی بالاتری رسیده بود
    !  اما در اون موقع یه فکری
    فوق العاده بهش التیام میداد
    بقیه پرنده ها وقتی وارد این قفس شدند و اگه
    خوندن بلد بودن با یکبار زدن خودشون به دیوار شیشه ای میتونند مزه آزادی ،
    عدالت ، برابری رو بچشند و دیگه این واژه های مقدس پیش چشمشون
    تبدیل به ابزار شکنجه نمیشند !


    چند روز پیش سوار تاکسی شدم ، راننده تاکسی خیلی نحیف و
    پیر بود
    اما نمیدونم انگار قانون بقای داروین در قرن 21 ام هم صدق
    میکنه و اون برای کسب رزق حلال در دوره ای که باید بازنشسته
    بشه و دیگه وظیفه دولته که در این سن مرهم حال اون بشه ، کار
    میکرد
    ! خلاصه داشت راهشو میرفت که یه ماشین دیگه بدون زدن
    راهنما پیچید جلوش این بیچاره هم یهو زد روی ترمز اما اون راننده
    ماشینه چند تا ناسزا گفت به این راننده گفت
    و این راننده هم گفت تو
    کوری
    ! اون یه چندتا نا سزا خیلی بدتری گفت و یهو از ماشینش
    پیاده شد و از پنجره دستهایش رو کرد داخل و سر راننده رو محکم
    فشار داد و نزدیک بود بکوبونه به فرمون سر راننده را
    و نمیذاشت
    راننده هم از ماشین پیاده بشه و از خودش دفاع کنه
    در همین
    گیر و داد خانمی که جلو نشسته بود از ترسش پیاده شد
    و یکی
    از مسافرین هم که عقب نشسته بود میخواست پیاده بشه که
    این 2 نفر را که بهتره بگم آقای راننده را از دست اون مردی که
    معلوم نبود از چی ناراحت شده بود که چنین رفتار جنون آمیزی
    میکرد نجات بده که نتونست
    و از طریق پنجره وارد عمل شد و
    این 2 تا را از هم جدا کرد
    ! از آقای راننده خواهش کرد که حرکت
    کنه وضعیت طوری بود که حتی ماشین های که پشت ماشین
    ما بودند یکبار هم بوغ نزدند نمیدونم از ترسشون بود یا .......
    .. . 



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 86/8/3 ساعت 10:5 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   اشتباهی رفتیم !
  • امروز با وجود اینکه خیلی کار داشتم اما به اصرار یکی از دوستان رفتیم یه
    جلسه ای که توسط نهاد ریاست جمهوری تشکیل شده بود ! خلاصه تا
    رسیدیم اونجا دوستم مشکل دست به آب پیدا کرد ما هم که نمیدونستیم
    کجاست و خجالت کشیدیم بپرسیم اون موقع میگفتند نرسیده سراغ این
    محل رو میگیرن دوباره به بهونه اینکه هنوز یکی از دوستانمون که ما رو
    معرفی کرده نیومده از اونجا زدیم بیرون به دنبال همون مکان تا اینکه خدا
    به این رفیقمون رحم کرد و یه موسسه آموزش کامپیوتر و حسابداری باز
    بود رفتیم داخل و اونا هم فکر کردن ما یکی از هنر آمورزهای اونجا هستیم
    در نتیجه مشکلی اتفاق نیفتاد و دوست من هم مشکلش حل شد و
    ما رفتیم که برسیم به جلسه ! رفتیم و آقای آبدارخونه هم اومده بود اما
    ایشون که دوست من رو دعوت کرده بودن و دوست من هم مرا دعوت کرده
    بود به ما نگفتند جلسه کدوم سالن است ما هم اشتباهی رفتیم یه سالن
    دیگه آقا هر چی ما نشستیم خبری از اونایی که قرار بود بیآیند نشد هی
    هم ما میخواستیم بیآییم بیرون افراد صحبت میکردن و خیلی ضایع بود ما
    پاشیم بیایم بیرون خلاصه توی جلسه بود که هی این رفقیمون میگفت تو
    هم یه چیزی بگو آخرش هم انقدر ما رو شارژ کرد که یه پارازیتی ما هم
    انداختیم که از بد روزگار گرفت و ما هم مجبور شدیم یه جوری کشش بدیم
    حالا که فکر میکنم میبینم بد هم حرف نزدیم و خلاصه آخر جلسه هم برای
    یه پروژه ای داشتن گروه بندی میکردن ما هم از رودربایسی پذیرفتیم و
    تلفن و اسم و ایمیلمون هم دادیم و قرار شد وقتی گروهها تکمیل شد
    اطلاع بدهن بریم برای تحقیق حالا ما که درس روش تحقیقمون رو دادیم
    بیرون برامون انجام دادن خیلی خنده داره که حالا بریم یه تحقیقی رو
    انجام بدیم اینجاست که میگن یه بار جستی ملخک و ................
    حالا که جلسه تموم شد و رفتیم که بریم خونه جناب آبدارخونه تماس
    گرفتن با دوست بنده که شما کجا بودید پس چرا نیومدید ؟ من بهتون
    sms زدم،( این گوشی دوست من هم در مواقعی که sms حاوی پیام
    مهمیه دریافتش نمیکنه ) این جلسه اول بود حیف شد نیومدید و ....
    خلاصه دوست من هم به ایشون گفته ما جلسه رو اشتباهی رفتیم و
    ان شاالله جلسه بعدی حتما میایم !
    پ.ن. البته بد هم نشد این اشتباه رفتن، هم جزو یه گروه با حال از
    بچه ها شدیم که میخواهن در باره مسائل اجتماعی و رسانه و
    مطبوعات تحقیق میدانی کنند و هم از دفعه بعد به جلسه اصلی که
    باید میرفتیم میریم ببینیم اونجا چه خبره !
    پ.ن یه روزایی خوبه آدم خودشو بسپاره به دست روزگار ..........
    پ.ن . در ضمن از تمام دوستانی که کمک کردن مشکل وبلاگم
    حل بشود کمال تشکر را دارم .



  • نویسنده: یاغی(پنج شنبه 86/7/26 ساعت 7:25 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک بوم و دو هوا
    اشک ها و لبخند ها
    آثار دموکراسی و دیکتاتوری حتی در بازی فوتبال !!!
    یه کلوم حرف حساب
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 418853
    بازدید امروز : 11
    بازدید دیروز : 44
  •   مطالب بایگانی شده

  • از افسانه تا واقعیت
    تابستان 1388
    پاییز 1388

  •   درباره من

  • یاغی - یاغی
    یاغی
    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

  •   لوگوی وبلاگ من

  • یاغی - یاغی

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • رند
    حاج حشمت
    خط بارون
    نم نم بارون...
    راهنما
    کویر سبز
    نون والقلم
    ضحی
    مجله خبری متین نیوز
    طالب یار
    مسافر
    فرزند شهید
    نوشته های خط خطی...!!!
    کوثر
    وصله
    بوی باران ( حسرت سابق )
    از زندگی
    روزنوشته های من

    آدم ساده
    سپهران
    مریم
    بیدل

  •  لوگوی دوستان من























  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی